غربزدگی از دیدگاه فردید
هایدگر، تاریخ تفکر غرب را تاریخ بسط تفکر متافیزیکی دانسته، می کوشد تا با تأمل درباره نحوه حدوث، مراحل بسط و بن بست های سنت تفکر متافیزیکی به مسائل و بحران های فرهنگ و تمدن غربی پاسخ گوید.
هایدگر و اندیشه شریعتی
چکیده:
هایدگر، تاریخ تفکر غرب را تاریخ بسط تفکر متافیزیکی دانسته، می کوشد تا با تأمل درباره نحوه حدوث، مراحل بسط و بن بست های سنت تفکر متافیزیکی به مسائل و بحران های فرهنگ و تمدن غربی پاسخ گوید.
تعداد کلمات: 1308 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
هایدگر، تاریخ تفکر غرب را تاریخ بسط تفکر متافیزیکی دانسته، می کوشد تا با تأمل درباره نحوه حدوث، مراحل بسط و بن بست های سنت تفکر متافیزیکی به مسائل و بحران های فرهنگ و تمدن غربی پاسخ گوید.
تعداد کلمات: 1308 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
نویسنده: پیژن عبد الکریمی
«غرب زدگی»، مفهومی است که پوستهای فردیدی و درون مایهای هایدگری دارد. این اصطلاح را به احتمال زیاد فردید خود شخصا وضع کرده، و به همین دلیل، بسیار دل شیفته آن است. این تعبیر در اندیشه فردید از همان نقشی برخوردار است که تعبیر «مثلث زر و زور و تزویر» در اندیشه شریعتی برخوردار بود. شریعتی تمام هویت خویش را در این میدید که بر این مثلث تأکید ورزد، به آن توجه دهد و آن را نفی کند، تا آنجا که در پاسخ به اعتراض برخی منتقدان که چرا وی پیوسته بر این مثلث تأکید می ورزد، پاسخ میداد پشیمان است که چرا در طول حیاتش غیر از این، سخن دیگری بر زبان آورده است. در فردید نیز همین شیفتگی به مفهوم «غربزدگی» دیده میشود تا آنجا که وی همه جا از این مفهوم همچون شاه کلیدی برای فهم و تفسیر پدیدارها و شخصیتهای تاریخی و اجتماعی گوناگونی چون فقه، عرفان، کلام، تفسیر قرآن، فلسفه اشراق، عرفان نظری ابن عربی، ملاصدرا، مولانا، حافظ، مشروطیت، سیدجمال الدین اسدآبادی، شیخ فضل الله نوری، صادق هدایت، شعر نو و ... بهره می جوید. حتی می توان گفت از نظر وی، تمام تاریخ بشر، به استثنای امتهای واحده آغاز و انجام تاریخ، اسیر غربزدگی بوده و هست. باید توجه داشت که مفاهیم «غرب» و «غرب زدگی» در تفکر فردید به هیچ وجه نباید به منزله مفاهیمی جغرافیایی، سیاسی، اقتصادی، تئولوژیک، اخلاقی، فرهنگی یا حتی به معنای مدرنیته و مدرنیسم فهم شوند، بلکه این دو مفهوم را می باید در معنایی وجودشناختی و به منزله غفلت از وجود فهمید: «امروز دیگر شرق و غرب معنی ندارد، بلکه شرق و غرب صرفا یک تقسیم جغرافیایی است». از منظر فردید، «غرب زدگی چیزی نبود جز نیست انگاری حق و غفلت از حقیقت وجود».
بیشتر بخوانید : کارنپ در برابر هایدگر
به تعبیر دیگر، تحت تأثیر تفکر شیخ اشراق، که غرب و شرق برایش نه مفاهیمی جغرافیایی بلکه مفاهیمی وجودی اگزیستانسیل است، یعنی صرفا به احوال و ساحات گوناگون درونی، فکری و معنوی آدمی اشاره دارند و تعابیری مجازی برای اشاره به طلوع و اشراق آفتاب حقیقت یا ظلمت و غروب نور حقیقت در وجود آدمی اند، نزد فردید نیز مفهوم غرب به غفلت از وجود به سبب مرگ تفکر حضوری و معنوی و سیطره تفکر مفهومی و حصولی اشاره دارد و به تعبیر دیگر، مفهوم غرب مساوق با مفهوم متافیزیک است، و غربزدگی به معنای غلبه تفکر متافیزیکی بر هر گونه تفکر شهودی، قلبی، معنوی و حضوری و لذا، فقدان حضور آدمی بر وجود و به تعبیر هایدگر، غفلت از وجود است. از نظر فردید، و به درستی، همین از دست رفتن تفکر حضوری و غیر مفهومی در واقع آغاز، بنیاد و مساوق نیست انگاری است. مفاهیم غربزدگی و نیست انگاری در تفکر فردید، برخلاف اشتباه رایج بسیاری از منتقدان وی یا حتی روشنفکرانی چون جلال آل احمد که از فردید تأثیر پذیرفته بودند، به هیچ وجه نباید به معنایی روان شناختی یا جامعه شناختی فهم شوند، بلکه این مفاهیم به موجب سرشت فلسفی، وجودشناختی و معرفت شناختی شان آن چنان معنای گسترده ای می یابند که حتی بسیاری از به ظاهر غرب ستیزان و مخالفان غرب یا حتی به ظاهر اهل دین و شریعت را به دلیل سیطره تفکر مفهومی و فقدان معرفت حضوری و قلبی نزد آنها، از مصادیق بارز خویش قرار می دهند. در واقع، تحت تأثیر تفکر هایدگر، نزد فردید مفهوم غرب، مساوق با متافیزیک است. لذا، بر اساس این تلقی، تاریخ غرب و غرب زدگی نه از دوران جدید و مواجهه ما شرقی ها با غرب جدید در دوران اخیر، بلکه از زمان ظهور متافیزیک در قرن پنجم قبل از میلاد مسیح و با نخستین مواجهه های ما با فرهنگ یونانی و تأثیرپذیری های ما از این فرهنگ آغاز می گردد. از نظر وی «غرب زدگی با یونان آغاز می شود»(1) و مراد فردید از یونان، یونان متأخر یعنی یونان عصر متافیزیک است.
همچنین، نقد رادیکال و بنیادین هایدگر از متافیزیک در فردید به صورت نقد غرب و غرب زدگی در می آید و آنچه فردید از آن به غرب زدگی تعبیر می کند همان چیزی است که هایدگر در آثارش از آن به «متافیزیکی شدن» یا «تحت سیطره تفکر متافیزیکی در آمدن» تعبیر می کند. برای مثال، مطابق با تفسیر هایدگر، میتوان نشان داد که چگونه تفکر مسیحیت اولیه در بسط تاریخی خویش، در نظامهای کلامی مسیحی، به تدریج تحت سیطره تفکر متافیزیکی قرار گرفته، روح اصلی، یعنی تفکر حضوری و معنوی خود را از کف میدهد.
البته، مطابق با فلسفه تاریخ فردید، تحول بزرگی در دوران حیات نیست انگارانه بشر صورت گرفته است و آن ظهور دوره جدید، یعنی حدوث رنسانس و سپس ظهور فلسفه جدید از دکارت به این سو، است که در آن شکل تازه ای از نیست انگاری، یعنی بشرانگاری جدید در قیاس با خودبنیادی و بشرانگاری ای که همواره و از همان آغاز سنت تفکر متافیزیکی، ذاتی این نحوه از تفکر بوده است و صورت جدیدی از اصالت مطلق یافتن انسان و خودبنیادی کامل بشر ظهور می یابد. این شکل جدید نیست انگاری را فردید «سلطه موضوعیت نفسانی» یا «غرب زدگی مضاعف» می نامد، که در قیاس با نیست انگاری پیشین، بسط و شدت و حدت بیشتری یافته است، و هایدگر نیز از آن به بسط سوبژکتیویسم متافیزیکی تعبیر می کند.
نقد رادیکال و بنیادین هایدگر از متافیزیک در فردید به صورت نقد غرب و غرب زدگی در می آید و آنچه فردید از آن به غرب زدگی تعبیر می کند همان چیزی است که هایدگر در آثارش از آن به «متافیزیکی شدن» یا «تحت سیطره تفکر متافیزیکی در آمدن» تعبیر می کند. برای مثال، مطابق با تفسیر هایدگر، میتوان نشان داد که چگونه تفکر مسیحیت اولیه در بسط تاریخی خویش، در نظامهای کلامی مسیحی، به تدریج تحت سیطره تفکر متافیزیکی قرار گرفته، روح اصلی، یعنی تفکر حضوری و معنوی خود را از کف میدهد.
با کمی تأمل، به خوبی آشکار می شود که بصیرتهای هایدگری در تفکر فردید، به خصوص با توجه به فلسفه تاریخ او، چه تحولاتی می یابند. هایدگر، تاریخ تفکر غرب را تاریخ بسط تفکر متافیزیکی دانسته، می کوشد تا با تأمل درباره نحوه حدوث، مراحل بسط و بن بست های سنت تفکر متافیزیکی به مسائل و بحران های فرهنگ و تمدن غربی پاسخ گوید. هایدگر در تأملات خویش درباره سرچشمه ها و مراحل آغازین سنت تفکر متافیزیکی، در می یابد که از همان آغاز در موضوع فلسفه نوعی ابهام و خلط میان وجود و موجود وجود داشته است، و سنت تاریخی تفکر متافیزیکی را بر اساس سیر غفلت از وجود و بسط سوبژکتیویسم تفسیر می کند. لیکن فردید تفسیر هایدگر از سنت متافیزیک غربی را به شکل یک فلسفه تاریخ در آورده، این تفسیر را به نحوی گزافی به کل تاریخ بشر تسری می دهد. به تعبیر ساده تر، در نظر فردید، تمام تاریخ بشر، پس از دوران امت واحده اولیه، تاریخ بسط نیست انگاری و غفلت از وجود تلقی می گردد تا زمانی که تاریخ فردا، یعنی تاریخ تجدید عهد دوباره با وجود، آغاز گردد. بی تردید، این قسم تعمیم تفسیر هایدگر از تاریخ انضمامی غرب به کل تاریخ بشری، ما را در تبیین سنن نظری و تاریخی دیگر، از جمله سنن نظری شرقی یا ماقبل متافیزیکی دچار مشکل می سازد. نمونه ای از این مشکلات و موارد نقض تاریخی، ظهور خود اسلام است که به لحاظ تاریخ انضمامی و ترتیب زمان تقویمی در دوره مابعد متافیزیک و لذا به دورۂ نیست انگاری وجود تعلق دارد، اما همان گونه که خود فردید نیز تأکید می ورزد، در قرآن هیچ اثری از تأثیرپذیری از تفکر متافیزیک یونانی نیست و اسلام را به هیچ وجه نمی توان نیست انگار دانست. لذاء یا باید پذیرفت که تفسیر هایدگر از سنت متافیزیک یونانی، بر اساس مفهوم نیست انگاری و بسط غفلت از وجود قابل تعمیم به همه سنن تاریخی نیست، یا آن که فلسفه تاریخ فردید را بیشتر معطوف به تاریخ و زمان اگزیستانسیال و نه تاریخ انضمامی بدانیم، که در این شق اخیر ما با مشکل خلط تاریخ اگزیستانسیال و تاریخ انضمامی روبه روییم.
نکته دیگر این که، همان گونه که در سطور پیشین به خطر درغلتیدن به ثنویت اندیشی های ایدئولوژیک در فلسفه تاریخ فردید و در تلاش وی برای تفسیر تمام تاریخ بشر بر اساس مفاهیم دوگانه و متقابل حق و باطل، توحید و شرک، الله و طاغوت یا وجودانگاری و نیست انگاری اشاره شد، کاربرد وسیع مفهوم «غرب زدگی» در تفکر فردید نیز بالقوه با خطر ایدئولوژیک شدن و مسدود ساختن تفکر مواجه است.
پینوشت:
1- سید احمد فردید، دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان، ص ۳۳۹.
منبع:
هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394
همچنین، نقد رادیکال و بنیادین هایدگر از متافیزیک در فردید به صورت نقد غرب و غرب زدگی در می آید و آنچه فردید از آن به غرب زدگی تعبیر می کند همان چیزی است که هایدگر در آثارش از آن به «متافیزیکی شدن» یا «تحت سیطره تفکر متافیزیکی در آمدن» تعبیر می کند. برای مثال، مطابق با تفسیر هایدگر، میتوان نشان داد که چگونه تفکر مسیحیت اولیه در بسط تاریخی خویش، در نظامهای کلامی مسیحی، به تدریج تحت سیطره تفکر متافیزیکی قرار گرفته، روح اصلی، یعنی تفکر حضوری و معنوی خود را از کف میدهد.
البته، مطابق با فلسفه تاریخ فردید، تحول بزرگی در دوران حیات نیست انگارانه بشر صورت گرفته است و آن ظهور دوره جدید، یعنی حدوث رنسانس و سپس ظهور فلسفه جدید از دکارت به این سو، است که در آن شکل تازه ای از نیست انگاری، یعنی بشرانگاری جدید در قیاس با خودبنیادی و بشرانگاری ای که همواره و از همان آغاز سنت تفکر متافیزیکی، ذاتی این نحوه از تفکر بوده است و صورت جدیدی از اصالت مطلق یافتن انسان و خودبنیادی کامل بشر ظهور می یابد. این شکل جدید نیست انگاری را فردید «سلطه موضوعیت نفسانی» یا «غرب زدگی مضاعف» می نامد، که در قیاس با نیست انگاری پیشین، بسط و شدت و حدت بیشتری یافته است، و هایدگر نیز از آن به بسط سوبژکتیویسم متافیزیکی تعبیر می کند.
نقد رادیکال و بنیادین هایدگر از متافیزیک در فردید به صورت نقد غرب و غرب زدگی در می آید و آنچه فردید از آن به غرب زدگی تعبیر می کند همان چیزی است که هایدگر در آثارش از آن به «متافیزیکی شدن» یا «تحت سیطره تفکر متافیزیکی در آمدن» تعبیر می کند. برای مثال، مطابق با تفسیر هایدگر، میتوان نشان داد که چگونه تفکر مسیحیت اولیه در بسط تاریخی خویش، در نظامهای کلامی مسیحی، به تدریج تحت سیطره تفکر متافیزیکی قرار گرفته، روح اصلی، یعنی تفکر حضوری و معنوی خود را از کف میدهد.
با کمی تأمل، به خوبی آشکار می شود که بصیرتهای هایدگری در تفکر فردید، به خصوص با توجه به فلسفه تاریخ او، چه تحولاتی می یابند. هایدگر، تاریخ تفکر غرب را تاریخ بسط تفکر متافیزیکی دانسته، می کوشد تا با تأمل درباره نحوه حدوث، مراحل بسط و بن بست های سنت تفکر متافیزیکی به مسائل و بحران های فرهنگ و تمدن غربی پاسخ گوید. هایدگر در تأملات خویش درباره سرچشمه ها و مراحل آغازین سنت تفکر متافیزیکی، در می یابد که از همان آغاز در موضوع فلسفه نوعی ابهام و خلط میان وجود و موجود وجود داشته است، و سنت تاریخی تفکر متافیزیکی را بر اساس سیر غفلت از وجود و بسط سوبژکتیویسم تفسیر می کند. لیکن فردید تفسیر هایدگر از سنت متافیزیک غربی را به شکل یک فلسفه تاریخ در آورده، این تفسیر را به نحوی گزافی به کل تاریخ بشر تسری می دهد. به تعبیر ساده تر، در نظر فردید، تمام تاریخ بشر، پس از دوران امت واحده اولیه، تاریخ بسط نیست انگاری و غفلت از وجود تلقی می گردد تا زمانی که تاریخ فردا، یعنی تاریخ تجدید عهد دوباره با وجود، آغاز گردد. بی تردید، این قسم تعمیم تفسیر هایدگر از تاریخ انضمامی غرب به کل تاریخ بشری، ما را در تبیین سنن نظری و تاریخی دیگر، از جمله سنن نظری شرقی یا ماقبل متافیزیکی دچار مشکل می سازد. نمونه ای از این مشکلات و موارد نقض تاریخی، ظهور خود اسلام است که به لحاظ تاریخ انضمامی و ترتیب زمان تقویمی در دوره مابعد متافیزیک و لذا به دورۂ نیست انگاری وجود تعلق دارد، اما همان گونه که خود فردید نیز تأکید می ورزد، در قرآن هیچ اثری از تأثیرپذیری از تفکر متافیزیک یونانی نیست و اسلام را به هیچ وجه نمی توان نیست انگار دانست. لذاء یا باید پذیرفت که تفسیر هایدگر از سنت متافیزیک یونانی، بر اساس مفهوم نیست انگاری و بسط غفلت از وجود قابل تعمیم به همه سنن تاریخی نیست، یا آن که فلسفه تاریخ فردید را بیشتر معطوف به تاریخ و زمان اگزیستانسیال و نه تاریخ انضمامی بدانیم، که در این شق اخیر ما با مشکل خلط تاریخ اگزیستانسیال و تاریخ انضمامی روبه روییم.
نکته دیگر این که، همان گونه که در سطور پیشین به خطر درغلتیدن به ثنویت اندیشی های ایدئولوژیک در فلسفه تاریخ فردید و در تلاش وی برای تفسیر تمام تاریخ بشر بر اساس مفاهیم دوگانه و متقابل حق و باطل، توحید و شرک، الله و طاغوت یا وجودانگاری و نیست انگاری اشاره شد، کاربرد وسیع مفهوم «غرب زدگی» در تفکر فردید نیز بالقوه با خطر ایدئولوژیک شدن و مسدود ساختن تفکر مواجه است.
پینوشت:
1- سید احمد فردید، دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان، ص ۳۳۹.
منبع:
هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394
بیشتر بخوانید :
آثار فردید جوان
تاریخچه تحصیل فردید
منابع شناخت فردید
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}